به گزارش مشرق، سرانجام پس چند سال تلاش برخی مسئولین برای برکناری سید اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب مرکز و مخالفتهای فراوان با عملکرد محکم و غیرقابل نفوذ او، شورای عالی قضایی در اواخر دی ماه سال ۱۳۶۳، تحت فشارهای زیاد تصمیم به کنار گذاشتن لاجوردی از دادستانی انقلاب مرکز گرفت و علی رازینی جایگزین او شد.
لاجوردی اندکی بعد، در تاریخ ۲۹ دی ماه، طی سخنانی در جمع همکاران خود در دادستانی به بیان برخی موضوعات و مسائل پرداخت که متن آن را در ادامه خواهید خواند.
این متن، ویرایش شده متن اصلی سخنرانی لاجوردی (پیاده شده از روی نوار) است که بدون هیچ دخل و تصرفی منتشر میشود.
بیشتر بخوانید:
خبرنگار آلمانی گفت من وارد گلستانی به نام زندان شدم
خوب است توابها درباره لاجوردی صحبت کنند
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت برادران عرض کنم لابد در جریانات تغییر و تحولات قرار گرفتهاید، ولی بگویم متاسفانه یا خوشبختانه، شاید برادران آن جور که باید، در چریان واقعیتها نیستند، به همین دلیل هم گاهی اخبار متضاد یا متناقض و شایعهپراکنی ضمیمه واقعیت شده است.
من در روز پنجشنبه تصمیم داشتم ماوقع را برای برادران بگویم، ولی کاری پیش آمد و دنبال تهیه وسائل آن کار بودم و نشد به آن جلسه برسم، برای همین صبح به روابط عمومی زنگ زدم و گفتم به برادران بگویید فعلا منتفی است تا بعد.
این جلسه به این منظور تشکیل شده که من یک مقدار واقعیت آنچه را که گذشته، برای برادران بگویم تا اگر یک وقت چیزی به گوششان رسید بدانند چه مقدارش خلاف واقعیت است و چه مقدارش مطابق واقعیت.
لابد برادران از حدود یک سال، یک سال و نیم پیش در جریان هستند که من خودم با شورا مطرح کردم، ولی یک نکته هم کنارش هست و آن اینکه خودم خیلی اعتقاد و علاقه ندارم که دادستان باقی بمانم. خیلی چیزهایش هم مطابق میلم نبود.
مثلا در مورد دادستانی امور صنفی میدانید که معمولا دادستانیهای انقلاب در تهران همه باید زیر نظر دادستان وقت باشند، اما دادستانی صنفی باید زیر نظر دادستان انقلاب باشد.
قبلا هم همینطور بود و سرپرست آنجا را من میگذاشتم. بعد به من گفتند که آقا! فلانی را بگذار، یعنی یک نفر را معرفی میکردند و میگفتند تو حکمش را بزن. من هم در حکمش مینوشتم با معرفی آقایان منصوب شد تا از نظر قانونی مسئلهاش درست باشد، اما عملا زیر نظر من نباشد. مثلا مواد مخدر باید قانونا زیر نظر دادستانی انقلاب تهران باشد. هرچه دادسرای انقلاب در تهران هست، قانونا باید زیر نظر دادستان انقلاب تهران باشد، ولی اینها را به هر شکلی بود، یک جوری از دادستانی مرکز جدا کردند تا وقتی مسئله اطلاعیه حزب توده پیش آمد.
ما اطلاعیهای دادیم که الآن متنش یادم نیست، ولی اینجا هست. متن اعلامیه یک چیزی بود مشابه اینکه مردم ایران به خمپارههایی که توسط عراق از شوروی به سوی مردم ایران شلیک میشود، پاسخ دادند و چند نفر اعدام شدند. این متن را نپسندیدند و جلوی اعلامیه را گرفتند. گرچه روی تلکس رفت و خبرگزاریهای خارجی مخابرهاش کردند، اما در داخل ایران منعکس نشد و جلویش گرفته شد.
فردا صبحش هم جلسه تشکیل دادند و گفتند که از حالا به بعد هر وقت دادستانهای دادگاههای انقلاب و دادگستری بخواهند اطلاعیه بدهند باید زیر نظر شورای عالی قضایی باشد. بعدازآن هم هر وقت اطلاعیه میدادیم، معمولاً خوانده نمیشد و میگفتند شورا باید اجازه بدهد.
باز هم گام به گام اذیت شدیم تا مسئله مجتمع پیش آمد. خیلی از برادران میدانند ما با یک نیروی ۳۰-۴۰ نفره یک کار به آن عظمت را در آنجا انجام دادیم.
برادرانی قبل و بعدش آمدند و دیدند و اسنادش هم موجود است. عکسبرداری کردیم و اسلاید هم تهیه کردیم و مشخص است که آنجا چه بود و چه شد.
ما با یک پرسنل خیلی کم، مثل خود شما در اینجا که بسیار اندک بودید و بحمدالله بزرگترین کارها را کردید، در آنجا هم کار بزرگی کردیم. در آنجا هم ماشین میساختیم، هم ابزار تحویل میدادیم. صدها اره نوسانی و دریل در دست گرفتیم و کاری را که ۳۰ روز دیگر تمام میشد، تحویل دادیم، ولی حالا جزو ضایعات شده و باید برود در کالاهای متروکه یا قراضهها. هرچه ساخته بودیم، نیمهکاره ماند و به کلی از بین رفت. من یقین دارم بعدها هم نمیتوانند درستش کنند.
آنجا را گفتند و تقدیمشان کردیم. قزلحصار را گفتند، گفتیم چشم. رجائی شهر را هم گفتند، گفتم چشم. همه را دادیم. بعد به این بسنده نشد و ۷ روز پیش، روز یکشنبه ما را خواستند و رفتم خدمت برادران شورای عالی قضایی.
جناب آقای اردبیلی ضمن ابراز تشکر و قدردانی از همه دادستانها دادگاههای انقلاب که خدمات زیادی به انقلاب کردند، گفتند که به هر صورت با مسئله ضدانقلاب برخورد شد و توانستند امنیت را به ایران بازگردانند و فرمودند که در رأسشان هم دادستانی مرکز است. گفتند ما تشکر میکنیم، اما شرایط حالا مثل شرایط گذشته نیست. آن موقع ایجاب میکرد که آن طور رفتار بشود، حالا ایجاب میکند جور دیگری رفتار و یکخرده نرم برخورد بشود. تهران هم نمیتواند جدای از جاهای دیگر باشد. به این منظور ما تصمیم گرفتیم تو را برداریم و فرد دیگری را جای تو بگذاریم.
من خودم از قبل میدانستم. تلفنی هم با برادرمان آقای رازینی صحبت کرده بودم. اتفاقاً چند نفر دیگر هم کاندیدا بودند.
من به شورا و به خود آقای رازینی عرض کردم میان اینهایی که کاندیدا هستند، بهترین کسی که ممکن است واقعاً انقلاب را حفظ کند، از دید من برادرمان جناب آقای رازینی هستند، چون کار کردهاند و فرد بسیار متقی و خوبی هستند.
شاید اکثر برادران ایشان را میشناسند چون اینجا هم بودند و شما با روحیاتشان آشنایی دارید. من خودم بسیار این مسئله را پسندیدم، چون باب میل من هم بود. خودم هم واقعاً دوست داشتم هرچه زودتر این بار سنگین از دوشم برداشته شود.
یکبار خدمت حکام شرع عرض کردم که کار دادسرا واقعاً وحشتناک است. اگر آدم یکخرده باریک بشود میبیند که چقدر دشوار است. آن ۴ دستهای که مولا (ع) برای قضاوت معین میکند، آن چهارمی که سالم سالم است تازه لب پرتگاه است، ما که دیگر عذرمان خواسته است.
ما متهم را با یک گزارش و یک تحقیق جزئی به اینجا میآوریم. زن، بچه، ناموس، مال، حیثیت و آبرو و همه چیز این بابا در مخاطره است. بعد پنج، شش ماه تحقیق میکنیم و یکخرده که شسته رفته میشود، تحویل دادگاه میدهیم.
به عقیده من کار دادسرا از نظر مسئولیت شرعی واقعاً سنگینتر از دادگاه است، چون تقریباً شسته رفته شدهاش برای دادگاه میرود، لذا خیلیها را میآورید و قرار آزادیاش را مینویسید. پیداست که خیلی مسئله ندارد.
اینها آن دنیا پاسخگویی دارد. کار سبکی نیست. انسان بخواهد پاسخ اینها را در آن دنیا بدهد پدرش درمیآید.
یکبار به شما بگویند آقا به عنوان مطلع تشریف بیاورید دادسرای انتظامی قضات، از دو ماه پیش اخمهایتان میرود درهم که این دیگر یعنی چه که باید برویم آنجا و سین جیم. یعنی به عنوان مطلع هم بخواهید بروید، سختتان است. حالا حسابش را بکنید که روز قیامت آدم آنجا بایستد، چند هزار انسان و چند هزار خانواده شروع کنند سؤال جواب کردن!
به هر صورت چون مطابق میلم بود و الآن هم واقعاً مطابق میلم هست، پذیرفتم که اینطور باشد.
بعد هم در خلال حرفهایشان فرمودند که تو باید شغلی را بپذیری، دو تا شغل را برایت در نظر گرفتهایم. یکی ارتقاء دارد و باید به دلیل خدماتی که شده، ارتقاء باشد. دیگری ارتقاء ندارد، اما یک شغل است. آن شغلی که ارتقاء دارد، معاونت بر حسن اجرای قانون یا احکام. نمیدانم. تعبیر از من است در دادستانی کل است. شغل دوم هم سرپرستی تعاون زندانیهاست یکی را انتخاب کن.
حرف برادر عزیزمان جناب آقای اردبیلی که تمام شد، عرض کردم قسمت اولش صد در صد مورد رضایت من است و خودم به آقای رازینی گفتم بهترین آدم شمایی، اما قسمت دومش، اگر قرار باشد من معاون دادستان کل برای نظارت بر حسن اجرای احکام بشوم، این برای شما نقض غرض است، چون من از همان ابتدا یک سری چیزها را قبول ندارم، هم با همه حکام شرع درگیر میشوم و هم با دادستانی، بنابراین معنا ندارد و نقض غرض برای شماست.
مسئله دومی هم که پیشنهاد میکنید ما یک کارگاه کوچک در اوین درست کردیم که ۶۰ میلیون تومان سود داد. این کارگاه کوچک ما یکهزارم کارگاه تعاونی زندانیها نیست. یکی صد برابر اینجا در قزلحصار هست. واحد دو آن در همه زندانها هست. در زندان قصر وقتی میگویم صد برابر معنایش این نیست که واقعاً صد برابر است. برای اغراق میگویم صد برابرش در زندان قصر هست.
من نمیدانم اینها سود میدهند یا ضرر. من اگر بروم، طبیعی است که از همان روز اول باید همه کسانی را که بخواهند تخلف یا سودجویی کنند، تصفیه کنم و بریزم دور! گفتند: خب بکن. گفتم: عجب! واقعاً میگویید بکن! الآن درگیری برای همین است که چرا قوه قضائیه برخورد محکم و قاطع نمیکند. اگر بخواهم بپذیرم، در عمل موفق نیستم و نقض غرض است. من اگر با این روحیه بروم، همان طور که در دادستانی جلوی خیلی چیزها را گرفتم، طبیعی است که جلوی این چیزها را میگیرم و با آن مشی خاصی که تا الآن وجود داشته، عملاً نمیگذارند.
اما نکته قابل اهمیتتر اینکه من میتوانم مهره نظام جمهوری اسلامی باشم، اما نمیتوانم مهره بیاراده کسی باشم. این جوری نیست که هر کسی به من بگوید این کار و آن کار را انجام بده، بگویم چشم! نه، من این جوری نیستم. من خودم میتوانم برای خودم تصمیم بگیرم و یک سری کارها را انجام بدهم.
گفتند استخاره کن! گفتم من مشورتهایم را کرده و تصمیمم را هم گرفتهام. گفتند با خدا نمیخواهی مشورت کنی؟ عرض کردم مشورت با خدا و استخاره یعنی از خدا طلب خیر کردن و برای موقعی است که انسان در مشورت با آنهایی که اهل فن هستند به جایی نرسد. در آنجا میشود استخاره کرد. مضاف بر اینکه چیزی برایم مبهم نیست. اگر مبهم بود و مردد بودم که بکنم یا نکنم، استخاره میکردم، ولی برای من مثل روز روشن است و وظیفهام را هم کاملاً تشخیص دادهام، بنابراین دیگر برایم ابهامی وجود ندارد و استخاره اصلاً موضوعیت ندارد.
بعضی از برادران اعتراض داشتند که چرا اینها را میگویم و من برای مثال، نوشین نفیسی را مطرح کردم و گفتم نوشین نفیسی جزو یکی از سه نفر مرکزیت جناح انقلابی راه کارگر و اعدامی بود. حالا طرف را از اعدام درمیآورند و آزاد میکنند!
من وقتی آزادی نوشین نفیسی را دیدم، مرگم را از خدا خواستم و در پروندهام هم نوشتم که خدایا! تو شاهدی که وقتی این تبعیض را در جمهوری اسلامی دیدم، مرگم را از تو خواستم. واقعاً هم این طور بود که همان لحظه آرزو کردم کاش زمین دهان باز کند و من توی زمین بروم و این تبعیض را در جمهوری اسلامی نبینم، چون آدم از خیلی از نظامها این توقع را دارد، ولی از نظام جمهوری اسلامی ندارد.
گفتم مگر قرار است نوشین نفیسی را آزاد کنید که بابایش خوشش بیاید؟ پس چرا فرد تحت امر او را اعدام کردید؟ پنج ردیف زیرش چرا اعدام بشود؟ مرکزیت آزاد بشود پنج نفر زیرش اعدام؟ این ظلم است.
به آنان گفتم اگر قرار است یک وقت خدای نکرده این نظام جمهوری اسلامی لطمه بخورد، از ناحیه این ظلمها و تبعیضهاست. اینها ظلم است و ظلم برای امثال من قابل تحمل نیست.
باز علیرضا تشیُد را مطرح کردم و گفتم او در زندان ۱۵۰ نفر را کمونیست کرده. برج چهار پروندهاش رفته و حکم اعدامش هم تأیید شده، ولی شما تا حالا نگذاشتهاید اعدام شود و دنبال کار او هستید. میخواهید این را هم از مرگ نجات بدهید و این برای من قابل تحمل نیست.
گفتم بچههای شعبه ۶ به خاطر این قضیه همه یکجا استعفا دادند. از من نمیتوانید بخواهید که بپذیرم این جوری در جمهوری اسلامی تبعیض بشود. این بچهها از خود شما مسائل مذهبی را یاد گرفتهاند.
یکی از آقایان گفت به همین دلیل با لاجوردی بحث نکردم چون میدانم از موضعش دست برنمیدارد. گفتم بله، من این مواضع را دارم و محال است دست بردارم. ناحق است، بگویید ناحق است.
آقای اردبیلی فرمودند هنوز مسئله به این روشنی نیست. به او میگویم استخاره کن، میگوید نه قبول نمیکنم. گفتم برای من روشن است و چیزی که برای من بدیهی است، استخاره ندارد. بعد عرض کردم برادرمان آقای رازینی را زودتر معرفی کنید تا بیایند و من کار را تحویلشان بدهم. گفتند باشد معرفی میکنیم.
قبل از اینکه من بروم، حکام شرع را خواسته و برای آنها هم یک سری از این قبیل مسائل را گفته بودند. بعد از این جلسه هم مجدداً برادران حکام شرع را خواسته بودند که یک مقدار مسائل را برایشان بگویند. من باز خدمت برادران حکام شرع رسیدم. آقایان یک سری مسائل را در آنجا مطرح کرده بودند و برادران حکام شرع هم نظراتی داشتند که اگر صلاح بدانند خودشان خواهند گفت.
به هر صورت مسئله تا به اینجا رسید. بعد هم برای آقای رازینی مسئله شده بود که امام به من فرمودند آقا از مشهد نیا، آنجا مهم است بمان. لاجوردی هم که پیش امام رفته، امام گفتند دادستان باش و حرف شورا را بپذیر. حالا لاجوردی برود و من از مشهد بیایم، این دوتا با فرموده امام تضاد دارد. باید تکلیف شرعیمان را روشن کنند. البته من شخصاً این حرف را از آقای رازینی نشنیدهام، بلکه همین جوری اخباری را شنیدهام. خودشان باشند و سؤال کنیم بهتر است. گویا وقتی آنجا رفتند، مطلب را با حاج احمد آقا در میان گذاشتند. حالا چه گفتند و شنیدند، باید خودشان باشند و بگویند چون من نمیدانم قضیه چه بوده است.
به هر صورت حداقل قضیه این بوده که خیلی در جریان نبودهاند و قرار شده برادرمان جناب آقای رازینی تشریف بیاورند و ما دادستانی را تحویلشان بدهیم.
اینها را برای جلوگیری از شایعات گفتم که زیاد خلاف واقع به گوشتان نرسد، اما خواهشم از تمام برادران این است که شما میدانید اگر ما در برابر ضدانقلاب کوتاه بیاییم، ضدانقلاب کوتاه نمیآید!
همین اطلاعیهای را که امروز از شعبه ۶ آوردند، دیدید که نوشته بودند ما بالاخره به اینها تحمیل و وادارشان کردیم این تعویضها بشود و از این مزخرفات و این توان زیاد ماست که توانستیم این جوری خودمان را بر جمهوری اسلامی تحمیل کنیم. البته اینها کور خواندهاند! پیش خودشان فکر میکنند که این طوری است.
بعضیهایتان میدانید من چقدر به شما علاقه دارم. به جان همه شما سوگند میخورم که بهترین وظیفه و اهم واجبات برای شما این است که همچنان مستحکم، استوار، با هر چه که در توان دارید، خط و راهتان را ادامه بدهید و با ضدانقلاب برخورد کنید. مأیوس هم نشوید، چون ما از خدا همین را میخواهیم که با تلاش برادرهایی که تا حالا قاطعانه در برابر آنها ایستادهاند، آنها مأیوس بشوند. کوچکترین یأسی به خودتان راه ندهید و همچنان کارتان را قاطعانه دنبال کنید و مشت محکمی به دهن این ابلهها و خبیثها و ضدانقلابها بکوبید تا پیش خودشان احساس نکنند که توانستند غلطی بکنند.
با تشکر از همه شما که به حرفهایم گوش کردید. امیدوارم خدا بیش از پیش به شما توفیق بدهد و در راهی که میروید، قاطعانهتر و پرتلاش تر حرکت بکنید. من این را فقط برای نقل این داستان بود که خدمتتان عرض کردم. ان شاء الله در جلسه تودیع بیشتر صحبت خواهیم کرد.
با تشکر از همه برادران.
نکتهای را اضافه کنم. بعضی از برادران حکام شرع گفتهاند خب بگوید قضایا چیست. اگر مسئله عفو است که شما عفو میکنید و لاجوردی هم آزاد میکند، نگه نمیدارد، البته با همان شرایطی که میبینید که من مرتباً کنارش مینویسم با نظرخواهی دادستانی نبوده که مسئولیتها مستقیم و غیرمستقیم به عهده خود آقایان باشد.
امروز ساعت ۱۰ صبح شاگرد یک خشکبار فروش حزب اللهی بدبخت را ترور کردند. ای کاش این مسئول جمهوری اسلامی میدانست که خون آن بیچارهها هم ارزشمند است و اصلاً آنها هستند که انقلاب را نگه میدارند. این را به شما بگویم، به پیغمبر قسم، وقتی یک حزباللهی را میزنند، جگرم آن قدر آتش میگیرد که آرزوی مرگ میکنم. درونم این جوری است. به خدا آن قدر که برای این حزب اللهی میسوزم، برای یک مسئول دلم نمیسوزد، چون اینها واقعاً مظلوماند.
خب من حالا میروم،[....] وقتی اینها [محافظان] دنبال من میآیند، به پیغمبر خجالت میکشم. هنوز بعد از سه چهار سال برای من عادی نشده. همینکه اینها دنبال من میآیند، نیشِ نمیدانم چی را توی قلبم فرو میکنند. آخر این هم شد کار که چهار پنج تا آدم را معطل خودمان بکنیم و از همه کاری بیندازیم؟
اگر مرا ترور بکنند، مسئولیتی در جمهوری اسلامی داریم و میجنگیم. ما را بزنند اشکالی ندارد. اما این بدبخت حزب اللهی بیپناه چرا؟ آدم دیگر جرأت نمیکند برای نماز هم از خانهاش بیرون بیاید.
آقای پیشوا امروز صبح نقل میکرد که یک برادر روحانی کنار خیابان ایستاده بوده، یک موتور آمده زده زیر عمامهاش و آن را انداخته توی جوی آب و لجنی کرده. مردم هم ایستاده بودند و بر و بر نگاه میکردند. او هم قسم خورده بود که دیگر لباس روحانیت نپوشد. ببینید! اینها بی پناهند. زمان شاه کسی جرأت نمیکرد چنین غلطی بکند.
برادرها هنوز محمد کچوئی را یادشان هست. محمد کچوئی جرأت کرده و رفته بود و ماشین یکی از روحانیون درباری را یکخرده چنین و چنان کرده و خودش را هم زده بود. فقط همین یک جریان در زمان شاه پیش میآید. آن هم چه کسی را میزند؟ یک آخوند درباری را، وگرنه مردم در زمان شاه جرأت نمیکردند این جوری به روحانیون توهین کنند.
یا پسر من پریروز میگفت ایستاده بودم کنار خیابان، یارو گفت میدان ژاله. پسر من میگفت به او گفتم ژاله یا شهدا؟ گفت جلوی روی مردم با صدای بلند هر چه فحش خواهر و مادر بود به من داد که بروید فلان فلان شدهها! ببینید چه وضعی درست کردید!
برادری میگفت وقتی میروم کلاهم را تا روی ابروهایم میکشم که مرا نشناسند. خب اینها بی پناه بی پناه ترور میشوند. آن ضدانقلاب هم حمایت میشود و به دانشگاه میرود و سر کارش هم برمیگردد. اختلافات ما همهاش همین است.
ما میگوییم آقا! گروهکیها نباید به دانشگاه بروند! حزب الله که نمرده. او برود دانشگاه. گروهکیها نباید به دوائر دولتی ما بروند، حزب الله برود. آقایان میگویند چرا این جوری فکر میکنی؟ وقتی به آنها گفتم هر چه شما میگویید که دارد عمل میشود، کم و کاستی وجود ندارد. این جور نیست که با شما مخالفت عملی بشود. میگویید آزادش کن، آزاد میکنیم. میگویید زندان برود، میرود، در عمل که طوری نشده. گفتند نه چون فکرش مخالف فکر ماست، نمیتواند بماند.
گفتم به خدا اگر این برادری که این حرف را میزند، همه جا این طور عمل کند و بگوید چون فکرش مخالف فکر ماست، نباید در دوایر دولتی باشد، دست و پایش را میبوسم و هر چه به من بگوید میکنم. من میگویم منافق و کمونیست در دوائر دولتی و دانشگاه نرود، چون نه فکرش با شما موافق است نه عملش. همین را حل کنیم دعواها حل هستند.
دعوای ما چیست؟ دعوای ما این است که ما میگوییم تا زمانی که من دادستان هستم نمیتوانم موافقت کنم که این آقای سگ منافق و سگ کمونیست برود دانشگاه! نمیتوانم موافقت کنم برود در یکی از دوائر دولتی. اعتقادم این است. حرف آقایان این است که چون فقط فکرش موافق نیست و نه عملش، باید برود که این برای ما قابل تحمل نیست...
[سروصدا و بی نظمی در جمعیت]
با اجازه برادران
ببینید برادران! اجازه بفرمایید خدمتتان عرض کنم. ببینید برادران، واقعیت قضیه این است که خب من یک نوع طرز تفکر خاص خودم تفکری داشتم. شاید خیلی از برادرها از این طرز تفکر خیلی رنج بردند و میدانم که رنج میبرند.
من مثل این چوبهای خشک هستم. این جوریام دیگر! تحت تأثیر قرار نمیگیرم. شاید یک سری از حالات طبیعی آدمهای معمولی را از دست داده باشم. اگر مثلاً فلانی زنگ میزد برای توصیه راجع به یک پرونده، شما واکنشهای مرا دیدهاید که چه پرخاشی میکردم. الآن پدرخانمم زنگ زد که فلانی بابایش مریض است.
با اینکه میدانید پدر خانم انسان جای پدر آدم است و من هم به او بسیار علاقهمندم، اما همینکه زنگ زد گفت فلانی بابایش مریض است، یک فکری...، از کوره در رفتم و اصلاً نگذاشتم دنباله حرفش را بگیرد. آن چنان پرخاش کردم که بیچاره ترسید و گوشی را گذاشت. حال من این جوری است.
اینها هم طبیعتاً این جور نیستند که نخواهند با ضدانقلاب مبارزه بشود. من گفته بودم آن سیاستی را که شما میگویید، قبول ندارم و به این دلیل درگیر بودیم، والا برادرانمان سخت علاقهمندند که با گروهکها مبارزه بکنند، منتهی با شیوهای که خودشان میگویند شماها هم واقعاً تجربیاتی دارید، سرمایههای انقلابید. شهدای فراوانی دادیم تا شما این تجربیات را به دست آوردید. فقط شهدای دادستانی را ببینید تا متوجه شوید چقدر برای شما هزینه شده. شهید طباطبایی را به یاد بیاورید. شهید کاردان را به یاد بیاورید! بچههای گروه ضربت را به یاد بیاورید! این بها پرداخته شد تا این تجربهها را آموختید. شما نمیتوانید این تجربهها را بردارید و ببرید بلکه باید برای انقلابتان و علیه ضد انقلاب به کار بگیرید و کمرشان را بشکنید. حالا آنها مرا نمیپسندند، ولی این جور نیست که شما را نپسندند. قطعاً به شما نیازمندند و باید کارتان را انجام بدهید.
برادران!
من چند نکته را اینجا یادداشت کردهام که به سمع برادران برسانم. برادران در ماشین میگفتند لاجوردی بماند هم کاری نمیتواند بکند. شما میدانید من آدمی نیستم که در اینجا کوتاه بیایم. فقط یکجا کوتاه میآیم که بارها گفتهام و به جان همه شما سوگند این جوری است و آن هم اینکه اگر امام به من بگویند برو توی آتش، بیپروا میروم. دلم میخواهد یک بار أمام این را امتحان کنند. اگر آتشی در این وسط روشن کنند و امام به من بگویند برو در آتش من میروم در آتش. به قول شما ممکن است آتش ابراهیم باشد. من این جوری هستم. اما اگر میبینید آن را و این را میگیرند و من هیچی نمیگویم، علت دارد. برای اینکه امام به من گفتند در دادستانی باش و حرف شورا را هم گوش کن! این جوری نیست که من نتوانم، خوب هم میتوانم. همین! علتش این است.
برای من همه این چیزها سهل است و واقعاً اصلاً مسئلهای نیست. به امام هم عرض کردم که شما به من بگویید برو، میروم. به اینها هم گفته بودم که استعفابده نیستم، آنها فکر میکردند من استعفا میدهم. گفتم شما را وادار میکنم مرا کنار بگذارید، ولی استعفا نمیدهم، برای اینکه به خیلی از مسائل یقین دارم.
گفتند بیا معاون فلان بشو، معاون اداری مالی آقای صانعی [دادستان کل انقلاب]. گفتم به خدا من اگر صد تومنی را ببینم، باید رویش را بخوانم، وگرنه نمیفهمم صد تومنی است.
شاید باور نکنید که تقریباً از ۲۰ سال پیش به این این طرف دیگر با پول سروکار ندارم و همه هزینهها را داداش بدبختم پرداخته. واقعه الآن این جوری است که اسکناس ۵۰۰ تومنی را تا نخوانم نمیفهمم ۵۰۰ تومنی است. پریروز نمیدانم دفتر حاج احمد آقا بود، کجا بود، از این سکهها گذاشته بودند بیرون. گفتم اینها چیست؟ گفتند ۵ تومنی است. من نمیدانم کی این ۵ تومانیها ضرب شده! از حسابداری هم واقعاً سر درنمیآورم. چون امام فرمودند به روی چشمم قبول کردم و چیزی نمیگویم.
شما را به خدا ببینید میگویند خلاف قانون و چنین و چنان بوده. گفتم اول یک خلاف قانون ما را بگویید. گفتند این زندانیها حکمشان تمام شده و تو آزادشان نکردی. گفتم برادر! ما در حضور همه حکام شرع و دادستان کل آقای موسوی تبریزی رفتیم خدمت امام. خود امام گفتند تا توبه نکرده آزادش نکن. دادستان کل هم بخشنامه کرد. خب میخواستی بخشنامهاش را باطل کنی. کدام کار خلاف قانون بوده؟ ولی من خلاف قانون را میگویم که این خلاف قانون هست یا نه که آقای اشراقی زیر نظر دادیار و دادستان کار نکند و مستقل کار کند؟
این برادرمان که از طرف آقای ربیعی و از شورای قضایی یک مشت پرونده برداشته آورده و میخواسته بیاورد داخل، گفتم این پروندهها [...] تولیت میخواهم بدهم دفتر زندان به آنها رسیدگی کنند. گفتیم آقا نمیشود. اینجا هنوز دادستان دارد! پرونده آورده، پرونده زندانی باید برود دست دادستان، بدهد به شعبه و رسیدگی کند و هر چیزی را هم که شورای قضایی گفته و در آنجا دستور نوشته اقدام کند، نه نمیشود! پرونده را از دادستانی نمیدهیم.
شما را به خدا دقت کنید. پرونده را برداشت و برد و گفت به شما نمیدهم! این خلاف قانون هست یا نه؟ اگر تو خلاف قانون بروی، چرا دیگری نرود؟
یا همین ۵۲۰ عفوییهایی که ۲۸۰ تایش آزادی و باقی هم تقلیل مجازات است. در قانون هست که دادیار زندان، مسئولین زندان و دادسرا و حکام شرع نظرشان را بگویند و از دیوان عالی کشور تقاضا کنند، رئیس دیوان عالی کشور خدمت امام برود و اگر موافقت کردند عفو شود. مگر قانونی نیست؟ ابلاغ هم کردند.
حالا چیزی را که خودشان ابلاغ کردهاند، این ۵۲۰ تا را آقای مجید انصاری نوشته عفو شوند. آنها هم گفتند باشد. میپرسی آقا چرا این جوری؟ میگویند میرویم پیش شورای عالی قضایی هیات عفو را امام منصوب کردند و قانونی است، اما انصاری که نمیتواند بگوید چه بکن چه نکن. اگر دیوان عالی کشور هم بخواهد یکی را مشمول عفو قرار بدهد، راه قانونیاش این است. اتفاقاً یکی از کاندیداهای [دادستانی] ایشان است. به هر صورت ببینید خلاف قانون هم است، اگرچه از ناحیهی ما نیست [...].
یک نکته دیگر هم بگویم که جواب برادرمان آقای حداد داده شود. البته تا آنجا که من از روحیه برادران خبر دارم واقعاً انگیزه برادران این نیست؛ یعنی من ۹۹ درصد انگیزهها را میدانم، اما در عین حال مثلی هست معروف که میگوید کسی که خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند.
برادران واقعاً مطلقاً تخلف نداشتند و هر چه بوده زیر نظر حکام شرع و با نظارت من بوده، بنابراین مسئول مستقیم منم. اگر خدای نکرده یک وقت خواستند از شما سؤالی بکنند، مسئول مستقیم همه این جریانات من بودم و احدالناسی از برادران در اینجا، کوچکترین مسئولیتی به این معنا ندارد. همه چیز زیر نظر من بوده و اگر کوچکترین سؤالی هم از شما کردند، بگویید به دستور لاجوردی و او ناظر و دادستان بوده، گفته بکنید، ما هم کردیم. به غیر از این اصلاً شما جوابی ندارید.
بنابراین از این نظر هم واقعاً مسئلهای نیست. من انگیزه بچهها را میشناسم. همهشان با انگیزه آمدند و اینجا کار کردند. شما حالا اگر ان شاء الله بیشتر بمانید، میبینید که انگیزه بچهها واقعاً صددرصد بوده است. به هر صورت اگر یک وقت خدای نکرده یک گوشهای از این چیزها پیدا شد، مسئول مستقیم آن منم و گناهها به گردن من است.